به گزارش پایگاه خبری_تحلیلی «موج رسا» عباس راشاد یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس از روزهای جبهه و جنگ چنین میگوید: پس از عملیات کربلای 4، برگشتیم به موقعیت شهید اوجاقلو. بیش از ۹۵ درصد بچه های عمل کننده شهید شده بودند. مقر گردان واقعا غم انگیز بود. بچه هایی که زنده مانده بودند در غم دوری یاران سفر کرده خود سرود ماتم می سرودند و خاطرات زیبای دوستان شهید دل ها را اندوهگین می کرد.
بیشتر بخوانید
وی ادامه میدهد: در همین روزها بود که آماده باش کامل دادند. امام فرموده بود: باید عملیات کربلای ۵ در همان منطقه انجام گرفته و کار جنگ یکسره شود. بچهها با یکدیگر هم قسم شدند که تا فرمان امام را اجرا نکردهاند به مرخصی نروند.
این رزمنده میافزاید: فراموش نمیکنم که یک شب در چادر نشسته بودیم و به لیست شهدای کربلای ۴ نگاه میکردیم. ناگهان متوجه شدیم که تعدادی از بچهها با لباس بیمارستان، جلوی چادر ایستادهاند. ما با حالت تعجب پرسیدیم: شما اینجا چکار میکنید. باید الان داخل قطار و در راه برگشت بودید! آنها گفتند: میخواستند ما رو به شهر برده و بستری کنند، ولی ما سر مامور قطار را گرم کرده و از در دیگر فرار کردیم تا فرمان امام اجرا بشه. برگشتی در کار نیست.
این رزمند ادامه میدهد: بعضی از همین بچهها زخمهای کاری داشتند اما با همان وضعیت در عملیات کربلای 5 شرکت کردند و به شهادت رسیدند مثل عباس محمدی که از ناحیه دست تیر خورده بود، یا شهید داود ابراهیم خانی که از ناحیه پشت و کتف از چند ناحیه زخمی شده بود.
وی با اشاره به خاطرهای از دوست شهیدش علیرضا داورپناه میگوید: من و شهید علیرضا داورپناه خیلی صمیمی بودیم. بعضیها فکر میکردند که با هم برادریم. او یک روز، پیش از عملیات به من میگفت: عباس پشتم بدجوری درد میکنه. گاهی از شدت درد از خود بیخود میشوم. بیزحمت زخمهای منو پانسمان کن، شاید از شدت درد کاسته شود. ما در آنجا مایع ضدعفونی کننده نداشتیم. لذا یکی از کیسههای گرم کننده-پکت وارم را روی زخم او گذاشته و آن را بستم و شهید داورپناه با آن وضعیت در عملیات شرکت کرد و صبح فردای عملیات شهید شد.
انتهای خبر/